جدول جو
جدول جو

معنی نافه مشک - جستجوی لغت در جدول جو

نافه مشک
(فَ / فِ یِ مُ / مِ)
نافجه. فارهالمسک. (السامی فی الاسامی). نافجه. (دهار). لبیخه. (منتهی الارب). نافه:
نافۀ مشکم که گر بندم کنی در صد حصار
سوی جان پرواز جوید طیب جان افزای من.
خاقانی.
چون نافۀ مشک شب بسوزد
بس عطسه که آن زمان زند صبح.
خاقانی.
چندین هزار نافۀ مشک امید را
بر مجمر نیاز به یکدم بسوختم.
خاقانی.
و رجوع به نافه و ترکیبات آن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نافه گشا
تصویر نافه گشا
آنکه نافۀ مشک را بگشاید و بوی خوش پراکنده سازد، نافه گشاینده، برای مثال هوا مسیح نفس گشت و خاک نافه گشای / درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد (حافظ - ۳۵۸)، کنایه از خوش بوکنندۀ هوا
فرهنگ فارسی عمید
(دُ)
آنکه نافۀ مشک را باز می کند و از هم می گشاید. که با گشودن نافه هوا را مشک آگین و معطر می کند
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ کَ / کِ)
عمل نافه کش. صفت آهوی نافه دار:
هر آهو که با داغ او زاده بود
ز نافه کشی نافش افتاده بود.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی است از دهستان نیم بلوک بخش قاین شهرستان بیرجند که در 40 هزارگزی شمال قاین واقع شده. کوهستانی و معتدل است و 28 تن سکنه دارد. آبش از چاه محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و مالداری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ)
پیری که موهایش مثل موی نافه سفید شده باشد. (آنندراج). رجوع به نافه شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
آنکه نافۀ مشکین با خود دارد. که نافه با خود دارد. آهوئی که نافۀ مشکین دارد
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نی انبان. نای انبان. (از جهانگیری). نای انبان، و آن را نای مشکک هم میگویند. (از برهان قاطع) (از آنندراج). بمعنی نای انبان است، چه انبان را مشک گفته و آن را مشکک یعنی مشک کوچک نیز گفته اند. (انجمن آرا). رجوع به ناانبان شود
لغت نامه دهخدا
(طُ کَ دَ)
کنایه از بلندآوازگی و نیک نامی و شهرت یافتن و نام نیک به هم رسانیدن. (برهان قاطع). کنایه از بلندآوازه شدن و نیک نامی یافتن. (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
نافه با خود داشتن: هر آهو که با داغ او زاده بود ز نافه کشی نافش افتاده بود. (نظامی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نافه کش
تصویر نافه کش
آنکه نافه با خود برد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نای مشک
تصویر نای مشک
نای انبان نی انبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نافه گشا
تصویر نافه گشا
((~. گُ))
خوشبو، معطر
فرهنگ فارسی معین